-
بار حسرت...
شنبه 1 مردادماه سال 1384 20:30
هر شروعی پایانی را به همراه خود به ارمغان می اوردو هر پایان نغمه است برای اغاز. تمام انچه که ارزش باقی ماندن را دارد یکی پس از دیگری در مقابل چشمانت تکه تکه خواهد شد ودر پایان می فهمی که در صحنه ی اخر همه ی دروغ ها اشکار خواهد شدوانچه را که تا به امروز همیشه باقی می دانستی اینک رویایی بیش نیست.عزیز من فراموش می کنی و...
-
سطرهای گمشده ی صفحات اخر...
جمعه 31 تیرماه سال 1384 17:09
اگر یکبار دیگر ببینمت تمام میشود دلتنگی های عذاب آور درونم.از تو و انچه که تو دوست داری چشم می پوشم .من به ندیده دوست داشتن عادت دارم مثل اینکه اینگونه هم موفق میشوم.اما اگر روزی احساس کنی که من از تو و از زندگی ات جدا شده ام به یاده همه ی عشق های شکست خورده به من شانس دوباره بده.اگر بدانی جملاتی را که می خواهم برایت...
-
محکومیت عشق
پنجشنبه 30 تیرماه سال 1384 17:21
عشق به... انان که همه ی شب ها و روزهای پاییزی دوست داشتند.به انانکه پیش از زاده شدن و پس از مرگ هم دوست داشتند.به انان که با عشق زاده شدند و با ان زیستند و در ان خواهند مرد... به شاعری که در شعرهایش پیر و گم شده ودر هزارو یک شب دیگر هم بدون دستان مصرع های خاموش و خالی اش در تنهایی سپری میکند... به تمام خستگانی که جسم...
-
قیمت عشق
چهارشنبه 29 تیرماه سال 1384 17:14
یاد خواهد گرفت دیر یا زود قلبم خندیدن را همانند نسیم خواهد وزید به چپ وراست زخمی خواهد شد در این کوری زندگی... زندگی که یک سوی ان داغتر و محکم تر از اهن و سوی دیگر ان عقل سلیم. ایا اینگونه است؟ ایا اینگونه است که عشق پیدا خواهد شد با چند صورت ناپیدا؟ اما اگر... روزی دوست بدارم.اگردوست بدارم بدون هیچ ترسی.بدون هیچ...
-
اجازه استاد...
سهشنبه 28 تیرماه سال 1384 18:24
یک عمر با سیاه وسفیدو قرمز بازی میکنید تا گلی را وصف کنیدکه حوا صبح یک روز ان را به دست کسی داد که عیناّ شبیه تو بود... استاد همیشه با صدای بلند حرف می زد.بازم مثل همیشه تا خواستم بگم که استاد منظوری نداشتم .فقط می خواستم بپرسم عشق چه رنگیه؟ با صدای بلند گفت: اگرکسی میتوانست عشق را بکشد به جای عشق.نفرت بر روی بومی که...
-
اوازی که...
دوشنبه 27 تیرماه سال 1384 19:45
من می دانم که هیچگاه نخواهم توانست هیچ چیز بیافرینم و میدانم من عاشق عشقم نه مردم.من میدانم که هیچ گاه خدایی نخواهم بود... میدانم که زیستن را هیچ گاه کسی به من نیاموخت. دانستن این که زیستن تکرار گذشته است بی انکه حتی ان را تقاضا کرده باشم... هم چون اوازی که هیچ کس ان را نخوا هد خواند. این بار شاعر بی صداییهایم اینگونه...
-
ندانستن...
یکشنبه 26 تیرماه سال 1384 18:29
هیچ گاه دوباره این چنین نخواهد بود هیچ گاه دوباره ارزو نخواهم داشت.بدانم ندانستن دلایلی که تا استخوان فرو میرود.احساساتی که می ماند و قلب را تا مرز ارزو می برد . هیچ گاه دوباره این چنین نخواهد بود نه مکانی کوچک و نه حادثه ی نابودگری عشق در میان کوچکی قلب... اگر بتوانم بدانم فراسوی ازردگی.شادمانی انتظار می کشد.ان هنگام...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 26 تیرماه سال 1384 00:09
از برای ان شنونده ای.که می شنود در برف.و خود هیچ نمی بیند .چیزی را که ان جا نیست.و می بیند هیچ چیز را که انجاست.و از برای انسانی که حضورش چیزی جز بطالت عشق نیست.وبطالت حضور عشق برای نشنیدن . ندیدن و نخواستن انسان...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 تیرماه سال 1384 12:36
ان هنگام که روشنایی خیره کننده روز ناپدید میشود.تنها تاریکی است.تنها شب تار است که ستارگان را به چشم هایم نشان میدهد...ان هنگام که صدای با شکوه ارغنون از طنین می افتد.یا زمانی که خوانندگان از همخوانی دست میکشند .تنها سکوت است که در جای جای روح من سمفونی را به درستی اجرا میکند .
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 23 تیرماه سال 1384 23:09
به یاد پیرمرد جوان زیر همین چند سطر شاخه گل سرخ را امضا کن و نام ونام خانوادگی ات را هم بنویس بیست وچند سال دیگر از این اینجا که میگذری...من که نباشم تمام حیاط به یاد روز افرینش عشق پر از امضای یادگاری خواهد بود...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 22 تیرماه سال 1384 19:47
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 16 تیرماه سال 1384 01:11
ما ادمهای بنفشه های سفیدی هستیم که از اغازه افرینش عشق به پیرمرد جوانی بدل می شویم که چند شاخه شقایق را برای روز مبدا کنار گذاشته ایم...